فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

کوچیک خان

تشکررررر

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت : پسرم  یک بهار یک تابستان یک پاییز ویک زمستان رادیدی .  از این پس همه چیز تکراریست جز مهربانی   عاشقتم دردونه مامانیییییییییییییییی همین حا از همه دوستان عزیزی که تولد پسرم رو یادشون بود و تبریک گفتن تشکر میکنم .امیدوارم همیشه شاد و سالم باشید. ...
21 مرداد 1392

تولدت مبارک عزیزم

يكسال گذشت از روزي كه به زندگي سلام گفتي و شدي شيريني زندگي ما .. يكسال خوش گذشت از بهم پيوند خوردن ما سه تا ... يكسال پر از خنده و شادي پر از نگرانيهاي مادرانه و پدرانه ... فرشته ي زندگي ما ، توي اين مدت ياد گرفتي بخندي ...گريه كني...بشيني ...چهار دست و پا بري ... قدم بردازی  ...و خيلي كارهاي ديگه كه همه و همه لحظه لحظه وقوعشون واسه مامان و بابا بزرگترين لذتها و خاطرات رو داشته و داره و تا ابد باما ميمونه عزيز دلم ..چي ميتونه شيرين تر و رويايي تر از اين باشه واسه ما ... روزها رو به عشق تو چشم وا كرديم و شبها هم با نفس تو خوابيديم نفس مامان .. با تمام وجودمون..از ته ته قلبمون ..با تمام احساساتمون ..تولد يكسالگيت رو ...
20 مرداد 1392

در احوالات روز تولد

پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه .   تو یه چشم به هم زدن بزرگ میشی و ما باید رخت دامادی تنت کنیم  و من بمونم و بوی تنت و خاطرات قشنگ این روزهات.به امید اون روز که امیدوارم باشم و تو اون لباس ببینمت پسر زیبای من... پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه . متاسفانه تولد يكسالگيت رو قسمت نشد بگيريم ...البته کلی واسه تولدت برنامه ریزی کرده بودم اما متاسفانه یکی ازفامیل های مامانی فوت کرد و دیگه نشد.قرار بود یه تولد بزرگ واست بگیریم که دیگه همه چیز به هم خورد و البته الان که فکر می کنم به ق...
20 مرداد 1392

زادروز عشق...

یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... امروز آغاز شدي ،به شكل ماه ،به رنگ خورشيد،به اندازه ي عشق ب...
19 مرداد 1392

نمی دانم چطورمی شود ؟‌

نمی دانم چطورمی شود ؟‌ این روزهای بی شرکت وکلاس و درس ؛‌همیشه خانه ام .فرنام را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام. نمی دانم چطورمی شود ؟‌ این روزهای بی شرکت وکلاس و درس ؛‌همیشه خانه ام .فرنام را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام. انگار دور خودم چرخ می زنم. منتظر تعطیلی آخر هفته زیاد می مانم نمی فهمم چرا ! من که همه ی روزهایم تعطیل است،‌این همه منتظر تعطیلی هستم.... شاید به این دلیل باشد که قبلترها این روزهای بابایی از ان من بود اما حالا بیشتر در گیر و مشغول است و من هم ... بعد آن...
2 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد